سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برترین خرد، شناخت آدمی به خویش است . هرکه خود را شناخت، خرد ورزید و هرکه نشناخت گمراه شد . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----38687---
بازدید امروز: ----0-----
بازدید دیروز: ----4-----
حکایت

 

نویسنده: حکیم
چهارشنبه 87/4/26 ساعت 8:36 عصر

تو یکی از اتاقای یه بیمارستان دوتا مریض بد حال بستری بودن....

 اونا هیچ سرگرمی نداشتنبه جز تنها پنجره ی اون اتاق که رو به یه پارک بود....

 یکی از اونا که کنار پنجره بود هر روز برای اون یکی

که نمی تونست از جاش تکون بخوره از مناظر بیرون صحبت می کرد...

از درختای بلند و سر سبز و گلای رنگارنگ...

از فواره وسط پارک و بچه های کوچیکی که با خوشحالی مشغول بازی بودن...

از آسمون آبی و پرنده هاش ....

روزهای اونها همینطور سپری می شد تا اینکه یه روز اونی که کنار پنجره می نشست

 از شدت بیماری ازدنیا میره دوستش به زحمت خودشو کنار پنجره می رسونه 

 و در کمال ناباوری یه دیوار بلند و بتونی روبه روی خودش میبینه

پرستار و صدا می زنه و میگه پس اون پارکی که اینجا بود چی شد.؟

پرستار با تعجب می پرسهکدوم پارک؟ و بیمار میگه مریضی که  اینجا بود

هر روز برام از قشنگیاش می گفت....!!!

پرستار که بغض گلوشو گرفته بود به زحمت گفت: اون بیمار نابینا بود......!!!!!!

منبع : گروه جوک بازار


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: حکیم
دوشنبه 87/4/10 ساعت 11:4 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

از افلاطون پرسیدند : انسان چگونه می تواند از دشمنش انتقام گیرد : گفت : با بخشش و کرم 1.

1 . المواعظ العددیه،ص33.

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: حکیم
دوشنبه 87/4/10 ساعت 11:3 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

دو نفر در مورد قطعه زمینی نزاع داشتند و هر یک می گفت : از آن من است . نزد عیسی (ع) رفتند. حضرت فرمود: زمین چیز دیگری میگوید . زمین می گوید : این دو نفر هردو از آن منند. 1

1 . حکایات برگزیده ، ص154

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: حکیم
دوشنبه 87/4/10 ساعت 11:2 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

حسن بصری می گوید : سلمان فارسی زمانی که استاندار مدائن بود و بر سی هزار مسلمان حکومت می کرد همه حقوق ماهیانه اش را به نیازمندان می داد و غذای خود را از مزد حصیر بافی تامین می نمود . 1

1 . معارف و معاریف ،ج6،ص314


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: حکیم
دوشنبه 87/4/10 ساعت 11:1 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

به عارفی گفتند: ای شیخ! دل های ما خفته است که سخن تو در آن اثر نمی کند ،چه کنیم ؟ گفت : کاش خفته بودی که خفته را به نبانی بیدار شود . دل های شما مرده است که هر چند می جنبانی بیدار نمی گردد . 1

1 . حج عارفان،ص48

 


    نظرات دیگران ( )
<      1   2   3   4      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • عجب از انسان
    خطر شایعه
    داستان دو دوست
    چند جمله زیبا
    جملات پند آموز
    حکایتی جالب
    10 – راه انتقام
    9 – سخن زمین
    8 – استاندار حصیر باف
    7 – دل های مرده
    6 – شکار
    5 – راه کسب عزّت
    4 – عارف امیدوار
    3 – بدتر از درنده
    2 – خدا کجا نیست
    [همه عناوین(18)]

  •  RSS 

  • خانه


  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • لینک دوستان من

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  • ---- ---- ----