سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ چون خبر غارت بردن یاران معاویه را بر أنبار شنید خود پیاده به راه افتاد تا به نخیله رسید . مردم در نخیله بدو پیوستند و گفتند اى امیر مؤمنان ما کار آنان را کفایت مى‏کنیم . امام فرمود : ] شما از عهده کار خود بر نمى‏آیید چگونه کار دیگرى را برایم کفایت مى‏نمایید ؟ اگر پیش از من رعیت از ستم فرمانروایان مى‏نالید ، امروز من از ستم رعیت خود مى‏نالم . گویى من پیروم و آنان پیشوا ، من محکومم و آنها فرمانروا . [ چون امام این سخن را ضمن گفتارى درازى فرمود که گزیده آن را در خطبه‏ها آوردم ، دو مرد از یاران وى نزد او آمدند ، یکى از آن دو گفت : من جز خودم و برادرم را در اختیار ندارم ، اى امیر مؤمنان فرمان ده تا انجام دهم امام فرمود : ] شما کجا و آنچه من مى‏خواهم کجا ؟ [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----37359---
بازدید امروز: ----2-----
بازدید دیروز: ----6-----
حکایت

 

نویسنده: حکیم
شنبه 87/4/8 ساعت 7:46 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

روزی کنفوسیوس – حکیم و فیلسوف – با جمعی از شاگردانش پیزنی را دیدند که در قبرستان می گریست . از او پرسیدند : چرا اشک می ریزی ؟ گفت : ببری پدر شوهرم ، بعد شوهرم و حالا پسرم را کشته است . پرسیدند : پس در چنین جای خطر ناکی زندگی می کنی ؟ زن پاسخ داد: زیرا در این جا حاکم ظالمی نیست . آن گاه کنفوسیوس رو به شاگردانش کرد و گفت فرزندان من ! به خاطر بسپارید که حاکم ظالم از ببر آدمخوار هم بدتر اس1.   

  1 . هزار رو یک حکایت تاریخی ،ج2،ص226

 


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • عجب از انسان
    خطر شایعه
    داستان دو دوست
    چند جمله زیبا
    جملات پند آموز
    حکایتی جالب
    10 – راه انتقام
    9 – سخن زمین
    8 – استاندار حصیر باف
    7 – دل های مرده
    6 – شکار
    5 – راه کسب عزّت
    4 – عارف امیدوار
    3 – بدتر از درنده
    2 – خدا کجا نیست
    [همه عناوین(18)]

  •  RSS 

  • خانه


  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • لینک دوستان من

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  • ---- ---- ----