تو یکی از اتاقای یه بیمارستان دوتا مریض بد حال بستری بودن....
اونا هیچ سرگرمی نداشتنبه جز تنها پنجره ی اون اتاق که رو به یه پارک بود....
یکی از اونا که کنار پنجره بود هر روز برای اون یکی
که نمی تونست از جاش تکون بخوره از مناظر بیرون صحبت می کرد...
از درختای بلند و سر سبز و گلای رنگارنگ...
از فواره وسط پارک و بچه های کوچیکی که با خوشحالی مشغول بازی بودن...
از آسمون آبی و پرنده هاش ....
روزهای اونها همینطور سپری می شد تا اینکه یه روز اونی که کنار پنجره می نشست
از شدت بیماری ازدنیا میره دوستش به زحمت خودشو کنار پنجره می رسونه
و در کمال ناباوری یه دیوار بلند و بتونی روبه روی خودش میبینه
پرستار و صدا می زنه و میگه پس اون پارکی که اینجا بود چی شد.؟
پرستار با تعجب می پرسهکدوم پارک؟ و بیمار میگه مریضی که اینجا بود
هر روز برام از قشنگیاش می گفت....!!!
پرستار که بغض گلوشو گرفته بود به زحمت گفت: اون بیمار نابینا بود......!!!!!!
منبع : گروه جوک بازار
بسم الله الرحمن الرحیم
از افلاطون پرسیدند : انسان چگونه می تواند از دشمنش انتقام گیرد : گفت : با بخشش و کرم 1.
1 . المواعظ العددیه،ص33.
بسم الله الرحمن الرحیم
دو نفر در مورد قطعه زمینی نزاع داشتند و هر یک می گفت : از آن من است . نزد عیسی (ع) رفتند. حضرت فرمود: زمین چیز دیگری میگوید . زمین می گوید : این دو نفر هردو از آن منند. 1
1 . حکایات برگزیده ، ص154
بسم الله الرحمن الرحیم
حسن بصری می گوید : سلمان فارسی زمانی که استاندار مدائن بود و بر سی هزار مسلمان حکومت می کرد همه حقوق ماهیانه اش را به نیازمندان می داد و غذای خود را از مزد حصیر بافی تامین می نمود . 1
1 . معارف و معاریف ،ج6،ص314
بسم الله الرحمن الرحیم
به عارفی گفتند: ای شیخ! دل های ما خفته است که سخن تو در آن اثر نمی کند ،چه کنیم ؟ گفت : کاش خفته بودی که خفته را به نبانی بیدار شود . دل های شما مرده است که هر چند می جنبانی بیدار نمی گردد . 1
1 . حج عارفان،ص48
عجب از انسان
خطر شایعه
داستان دو دوست
چند جمله زیبا
جملات پند آموز
حکایتی جالب
10 – راه انتقام
9 – سخن زمین
8 – استاندار حصیر باف
7 – دل های مرده
6 – شکار
5 – راه کسب عزّت
4 – عارف امیدوار
3 – بدتر از درنده
2 – خدا کجا نیست
[همه عناوین(18)]