سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شناخت خویشتن، از حکمت است . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----38651---
بازدید امروز: ----13-----
بازدید دیروز: ----1-----
حکایت

 

نویسنده: حکیم
چهارشنبه 87/4/26 ساعت 8:36 عصر

تو یکی از اتاقای یه بیمارستان دوتا مریض بد حال بستری بودن....

 اونا هیچ سرگرمی نداشتنبه جز تنها پنجره ی اون اتاق که رو به یه پارک بود....

 یکی از اونا که کنار پنجره بود هر روز برای اون یکی

که نمی تونست از جاش تکون بخوره از مناظر بیرون صحبت می کرد...

از درختای بلند و سر سبز و گلای رنگارنگ...

از فواره وسط پارک و بچه های کوچیکی که با خوشحالی مشغول بازی بودن...

از آسمون آبی و پرنده هاش ....

روزهای اونها همینطور سپری می شد تا اینکه یه روز اونی که کنار پنجره می نشست

 از شدت بیماری ازدنیا میره دوستش به زحمت خودشو کنار پنجره می رسونه 

 و در کمال ناباوری یه دیوار بلند و بتونی روبه روی خودش میبینه

پرستار و صدا می زنه و میگه پس اون پارکی که اینجا بود چی شد.؟

پرستار با تعجب می پرسهکدوم پارک؟ و بیمار میگه مریضی که  اینجا بود

هر روز برام از قشنگیاش می گفت....!!!

پرستار که بغض گلوشو گرفته بود به زحمت گفت: اون بیمار نابینا بود......!!!!!!

منبع : گروه جوک بازار


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • عجب از انسان
    خطر شایعه
    داستان دو دوست
    چند جمله زیبا
    جملات پند آموز
    حکایتی جالب
    10 – راه انتقام
    9 – سخن زمین
    8 – استاندار حصیر باف
    7 – دل های مرده
    6 – شکار
    5 – راه کسب عزّت
    4 – عارف امیدوار
    3 – بدتر از درنده
    2 – خدا کجا نیست
    [همه عناوین(18)]

  •  RSS 

  • خانه


  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • لینک دوستان من

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  • ---- ---- ----