بسم الله الرحمن الرحیم
روزی کنفوسیوس – حکیم و فیلسوف – با جمعی از شاگردانش پیزنی را دیدند که در قبرستان می گریست . از او پرسیدند : چرا اشک می ریزی ؟ گفت : ببری پدر شوهرم ، بعد شوهرم و حالا پسرم را کشته است . پرسیدند : پس در چنین جای خطر ناکی زندگی می کنی ؟ زن پاسخ داد: زیرا در این جا حاکم ظالمی نیست . آن گاه کنفوسیوس رو به شاگردانش کرد و گفت فرزندان من ! به خاطر بسپارید که حاکم ظالم از ببر آدمخوار هم بدتر اس1.
1 . هزار رو یک حکایت تاریخی ،ج2،ص226
عجب از انسان
خطر شایعه
داستان دو دوست
چند جمله زیبا
جملات پند آموز
حکایتی جالب
10 – راه انتقام
9 – سخن زمین
8 – استاندار حصیر باف
7 – دل های مرده
6 – شکار
5 – راه کسب عزّت
4 – عارف امیدوار
3 – بدتر از درنده
2 – خدا کجا نیست
[همه عناوین(18)]